تبسم تبسم ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

زیباترین تبسم زندگی

زیباترین تبسم زندگیم

تبسم عزیزم تولد تو بهترین وقشنگ ترین اتفاق زندگی منه با تو بود که حس قشنگ مادر بودن را درک کردم وهمه چیز برام زیباتر وقشنگ تر شد تو بهترین بهانه ای برای زندگیم وبرای بودنم نمی تونم بگم چقدر ولی از اعماق وجودم واز ته ته قلبم یه عالمه دوستت دارم زیباترین تبسم زندگیم تولدت مبارک     ...
1 فروردين 1393

ماهی قرمز عید

اسفند ماه به سرعت برق و باد گذشت از اسفندخوشم میاد همه جا بوی عید میاد بوی تمیزی بوی وایتکس فرشهای شسته شده روی پشت بام با نقشه ها ورنگهای مختلف متروی شلوغ وسیل جمعیتی که سرازیر شدن به سمت بازار و در اخر جیب های خالی و کارت های بی موجودی و دستانی پر وخسته این روزهای ما هم گذشت خونه تکونی برام خیلی سخت بود با اینکه همیشه در حال خونه تکونی هستم وبه قول بقیه خونه امون کاری نداشت ولی خیلی با یه بچه ی کوچیک کار خونه کردن سخته رایت بر می داشتم می گفت مامان منم کمک کنم دستمال بر می داشتم می گفت مامان دستمال بده منم بلدم خلاصه این وسط باید کلی هم خاله بازی میکردیم یه شبم تبسم خانم شال وکلاه کرد وبا خاله هانیه رفت خونه اشون وفرداشم خونه ی مامان ...
27 اسفند 1392

برای همسر عزیزم ....

بیست ونهم اذر سالگرد ازدواجمون بود زمان خیلی زودتر از انچه که فکر می کنیم میگذره چند روزه پیش دو تا موی سفید میون موهای پرپشت وسیاهم به چشمم خورد نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت یکی دو روز نکندمش چون شنیدم که موی سفیدو بکنی زیاد میشه منم جو گیر شده بودم و تا چند روز نکندمش ولی بالاخره طاقت نیاوردم و کندمش خلاصه در سن بیست ونه سالگی و هم زمان با پنجمین سالگرد ازدواجمون دو تا از موهای سفیدمم کندم باورم نمیشه انقدر همه چی داره زود میگذره از همین جا وبا صدای بلند واز ته ته دلم میخوام از علی عزیزم که نه تنها همسرمه دوست و یاور و عشقم و .....به خاطر همه ی خوب بودناش به خاطر همه ی صبوری هاش به خاطر همه دوست داشتن هاش به خاطر همه ی فهمیدن هاش واصلا ...
16 دی 1392
1